|
Tuesday, November 30, 2004
گفت: برای بودن بهانه ای باید گفتم: بهانه ای که بپاید گفت: من نپاییدم؟ گفتم: پاییدی و پریدی..
Saturday, November 27, 2004
او می روداز سردی های شمال به گرمی های جنوب من می روم زیر باران خیال
او می رود و آشیانش را باد می کشد بر دوش من می روم خیس با چتری همیشه بسته در دست
او می داند که برای پریدن بال کافی نیست و من می دانم که برای دوست داشتن، عشق
او می دمد آرام بر شیشهء هواپیما من می نویسم با انگشت اشاره ام خدایت نگهدار ...
|